گاهی برای رسیدن به خوبی ها باید از خوشی ها گذشت.

شارژ هفته
شارژ ۱۱ گرگ ها گوزن‌های بدشانس رو نمی‌کشند؛ اونا گوزن های ضعیف رو می‌کشند! (از فیلم رودخانه ویند)
اینجا شارژ های هفتگی را جمعه به جمعه می نویسم.
دنبالم کن!
ثبت رایانامه در خبرنامه
ثبت شماره در خبرنامه

بازنشر «علوم انسانی قمی»

و ماحَصَلش می‌شود فهرست بلند بالای کتاب‌ها ، مقالات ، نشریات جور واجور علمی‌ ، پژوهشی و علمی‌ ، تخصصی و علمی ، ترویجی و کرسی‌های رنگ‌ و وارنگ کارشناسی ارشد و دکترا و خیل عظیمی‌ از « حجة الاسلام دکتر »‌ ها

مطلبی که خواهید خواند و عنوان آن علوم انسانی قُمی است ، نقلِ قولی از وبلاگ « روستای فطرت آباد » است که به قلم آقای محسن حسام مظاهری که اصفهانی هستند و دانشجو و جامعه شناس و سردبیر چند مجله و البته مدیر نشر خیمه نگاشته شده است .

سعی کرده ام که قانون ناوشته ی « منعِ تصرف در متون دیگران  » را عملی کنم . لذا هیچ دخل و تصرفی در مطلبِ ایشان نکرده ام و اگر بر خلافِ سایر مطالب این پایگاه ، نام افراد بدون القاب علمی و رسمی شان آمده یا … به هر حال ، حاصلِ قلم ایشان است .

خواندن دست نوشته ی جذاب و پر از دغدغه ی ایشان را به همه ی شما توصیه می کنم :

الف ـ علوم انسانی به‌ مثابه‌ ی « دشمن »

ماجرا بر می‌ گردد به زمانی که حوزه‌ های علمیه ، یا دقیق‌ تر بگویم نظام جمهوری اسلامی‌ و حوزویان مرتبط و وابسته ی هوادار آن ، جبهه‌ ی جدیدی از مخالفت را پیشاروی خود دیدند که غریبه می‌نمود . کسانی پیدا شده بودند که به‌ طور جدّی برخی باور‌ها و مُحکماتِ بنیادینِ حوزه‌ ها و طلاب را به چالش فرامی‌خواندند؛ آن‌هم با ادبیات و رویکرد‌ هایی که عموم حوزویان با آن چندان آشنایی نداشتند . ماجرا برمی‌گردد به حوالیِ سال‌ های پایانی دهه‌ ی شصت . به همان موقع‌ ها که دکتر سروش ( هم‌ او که پیش‌تر عضو « شورای‌عالی انقلاب فرهنگی » بود و در تلویزیون دوشادوش آیه الله مصباح یزدی با چپ‌ها مناظره می‌کرد ) دیگر ردای تئوریسینی در خدمتِ نظام را از تن به‌ در آورده و انگشت در لانه‌ی پُرزنبورِ کلام و اندیشه‌ی دینی فرو برده بود . و پشتِ سرش جماعتی از اعوان و انصار و مریدان و هم‌فکران به این عرصه قدم نهادند. قدم‌های نخستین محتاطانه و آرام بود ؛ امّا دیری نگذشت که گام‌ ها محکم شدند و سخن‌ ها صریح و « شمشیر »‌ ها برهنه و گستاخ . « قَبض و بَسط » که منتشر شد ، دیگر نظام و هم‌ را‌هان حوزوی‌ اش به یقین رسیدند که رَکَب خورد‌ه‌ اند . آن‌هم از کَس و کسانی که سال‌ها امین و مورد اطمینان‌ شان بودند .

چند صباحی به ردیّه‌ نویسی و نامه‌ های پاسخ و حتی افشاگری گذشت . امّا مرور زمان ، نظام و حوزه را به این نتیجه‌ ی راهبردی و مُهم رهنمون شد که داستان فراتر از این‌هاست و دشمنِ اصلی نه سروش ، بلکه اساساً علومِ انسانیِ غربی است که حالا و پس از آن‌که به حساب دیگر ادیانِ ابراهیمی‌ ( مسیحیت و یهود ) رسیده ، سراغ اسلام و تشیّع آمده است .

البته این دشمن ، چندان نو ظهور نبود . پیش‌ تر هم یکی دو بار سر و کلّه‌ اش پیدا شده بود . ازجمله در دهه‌ ی چهل و پنجاه که کسانی چون دکتر امیرحسین آریانپور از سویی و دکتر شریعتی از سوی دیگر با عقبه‌ ی همین علوم به مصاف روحانیّت آمده بودند . منتهی این‌بار ماجرا کمّاً و کیفاً متفاوت بود . نه جامعه، جامعه‌ی آن زمان بود . نه حرف‌ها مشابه آن حرف‌ ها . نه چالش‌ها از آن جنس . آریانپور به تبلیغ مارکسیسم مشغول بود ( که تکلیفش روشن بود ) و شریعتی ، در بدترین حالت ، تاریخ و هویّت صنفی و جای‌ گاه و نقش و کُنِش اجتماعی روحانیّت را به چالش می‌ کشاند و کم‌ تر به ساحتِ اندیشه و کلامِ دین ورود می‌کرد یا دغدغه و مجال چنین ورودی را داشت . این بود که با چند منبر و حکمِ تکفیر و نامه و نصیحت و انذار می‌شد مهارشان کرد ( یا لااقل تصوّر می‌شد که می‌شود.) مضافاً که کار دیگری هم از دست روحانیت در آن دوران بر نمی‌ آمد . نه قدرت سیاسی داشت نه سرمایه‌ ی لازم . امّا حالا و در دومین دهه‌ ی انقلاب اسلامی دیگر صورت مسأله متفاوت بود . هم چالش‌ها دیگرگون بودند هم روحانیّت در گزینش و تعریف راه‌های مقابله با چالش‌ها مبسوط الید شده بود . )

همین تغییرات بود که در اوان پیروزی به آرمان انقلابیِ « انقلاب فرهنگی » انجامید و چند سالی دانشگاه‌ ها را به تعطیلی کشاند تا علوم ، اسلامیزه شوند . گرچه گذشت زمان نا کار آمدی انقلاب فرهنگی را نشان داد . چراکه در عمل ، اولاً هدف سیاسی پاک‌سازی دانشگاه‌ها از گروهک‌ها و سمپات‌های احزاب دگر اندیش و مخالف بر دیگر اهداف این انقلاب غلبه یافت ؛ ثانیاً تغییر متون به‌ اقتضای آن عصر ، بیش‌تر به‌ معنای « چپ‌زدایی » بود تا اسلامی‌سازی . ثالثاً در رویکردی عمل‌گرایانه ، قصّه به اخراج یک‌ سری استاد چپ‌گرا و « طاغوتی » و افزودنِ چند واحد دروس عمومی‌ اسلامی‌ ( معارف اسلامی‌ ، تاریخ اسلام ، متون اسلامی‌ و … ) به دروس دانشگاهی و چسباندنِ عکس امام به صفحه‌ ی نخست کتاب‌های دانشگاهی انتشارات سمت ختم شد . و چه سندی برای این ناکارآمدی آشکار تر از آن‌ که در دهه‌ ی هفتاد ، درست یکی از همان‌ها که مسئولیت آن انقلاب و اصلاح را برعهد‌ه‌اش گذاشته بودند ، در صف اول چالش‌ سازان بود . پس مشکل فقط سروش نبود ؛ مشکلِ بزرگ‌تر ، دانشگاه‌ها و رشته‌هایی اند که نوع معرفتی را آموزش و بسط می‌دهند که کار را به چنین مواجهه‌ هایی می‌کشاند و باز بزرگ‌ تر از آن اساساً مشکلِ اصلی همین معرفت‌ ها و علوم‌ اند که ماحَصَلش می‌شود یکی مثل سروش . علوم انسانی ( که گمان می‌شد رام و اصلاح شده ) دوباره دشمن نظام و حوزه شد ؛ آن‌هم دشمنی که دیگر با ردیّه و خطابه نمی‌شد سرجایش نشاند .

ب ـ علوم انسانیِ قُمی

چه می‌شد کرد ؟ به فرض هم که باز چند سالی دانشگاه‌ ها بسته می‌شدند ؛ پس از بازگشایی باز همان آش بود و همان کاسه . با کدام عِدّه و عُده‌ ی دانشگاهی و چه بضاعتِ علمی‌ جایگزینی قرار بود علوم انسانی اصلاح شود ؟ این پاسخ‌ ها حکایت از آن داشت که الگوی انقلاب فرهنگی دوم نمی‌تواند کارآمد باشد . نیاز به پاسخ دیگر و کارآمدتری بود که پس از طی روندی ، نظام به آن رسید : «بدیل‌سازی» ! بدین معنا که وقتی نمی‌شود دانشگاه و علوم انسانیِ موجود را اصلاح کرد ، باید نظام خود رأساً وارد میدان شود و شبه‌ِ دانشگاه و شبه‌ِ علوم انسانی تولید نماید . به‌موازات نهاد دانشگاه ، نهادسازی کند و به‌موازات معرفت علوم انسانی ، معرفت‌سازی .

این سیاست از همان اوایل دهه‌ی هفتاد سریعاً عملیاتی شد . مهم‌ترین نمود‌های این روند یکی تأسیس و را‌ه‌اندازی دانشگاه‌ ها و مؤسسات پژوهشی در حوزه‌ی علوم انسانی خصوصاً در شهر قم و جذب طلاب به آن‌ها بود و دیگری اعزام گسترده‌ ی طلاب برگزیده به دانشگاه‌های خارج کشور .

نتیجه آن شد که امروز وارد شهر قم که می‌شوی، خصوصاً در مرکز شهر و حوالی حرم ، در هر کوچه پس‌ کوچه‌ ای که حتی ممکن است آسفالت درست و درمانی هم نداشته باشد ، پا گذاری ، دو سه تا مؤسسه‌ ی علمی ،‌ پژوهشی ، تحقیقاتی یا کتابخانه یا انتشارات می‌ بینی که هرکدام در تیول یک آیه الله ، یک حضرت استاد و … اند و جالب آن‌ که بسیاری‌ شان هم پیش‌وند « بین‌المللی » را یدک می‌کشند ! مؤسساتی در ساختمان‌های شیک و شکیل و ساخته‌شده با هزینه‌های بالا و تجهیز شده به امکاناتی گاه به‌ مراتب بهتر و بیش‌ تر از یک دانشگاه معمولی ؛ و دانشی با برچسبِ علوم انسانی ( و گاه با پسوند « اسلامی ») که در این نهاد‌ها تولید می‌شود و ماحَصَلش می‌شود فهرست بلند بالای کتاب‌ها ، مقالات ، نشریات جور واجور علمی‌ ، پژوهشی و علمی‌ ، تخصصی و علمی ، ترویجی و کرسی‌های رنگ‌ و وارنگ کارشناسی ارشد و دکترا و خیل عظیمی‌ از « حجه الاسلام دکتر »‌ها . مجموعه‌ی این‌ها پدید‌‌ه‌ای است که من نامش را می‌گذارم « علوم انسانیِ قمی » !

علومِ انسانی قمی‌ اساساً یک پدیده‌ی خاص ، محصول شرایطی خاص و زاییده‌ ی نیاز‌ ها و ضرورت‌ هایی غیر علمی‌ و عمدتاً سیاسی و حتی اعتقادی است. این پدیده با آن چه به‌عنوان همین علوم در نهاد‌ های دانشگاهی دیگر ( خصوصاً در تهران ) تولید و آموخته می‌شود ، تفاوت دارد . ازجمله‌ ی مهم‌ترین ویژگی‌ها و اشکالات علوم انسانی قمی‌ می‌توان به این موارد اشاره کرد :

۱. کسب دانش معطوف به ردّ آن

علوم انسانی قمی‌ ، در مواجهه با علوم انسانی ، بی‌موضع نیست و پیش‌فرض‌هایی مسلّم‌ انگاشته‌ شده و قاطع دارد . از جمله آن‌که این علوم را به‌جهت خاستگاه غربی‌ شان ، اباحه‌ گرا ، اِلحادی و مُعارض با دین می‌داند . به‌همین دلیل اساساً بر پایه‌ ی نقد علوم انسانی ، ناکارآمد نشان‌ دادن آن ، برجسته‌سازی نواقص و تعارضات آن با باور‌ ها و گزاره‌ های دینی و در نهایت ردّ و مقابله با آن هدف‌ گذاری شده است . نیاز به گفتن نیست که یک دنیا تفاوت است میان کسی که دانشی را می‌آموزد به قصد دانش‌آموزی و کسب یک معرفت و آگاهی ، و دیگری که دانشی را می‌آموزد تا آن را تخریب کند . هدف اولی فهم آن دانش است و هدف دومی‌ کشف ضعف‌های آن دانش . اولی می‌خواهد بفهمد و دومی‌ می‌خواهد طرد کند .  یکی از تفاوت‌های مهم علوم انسانی قمی و غیرقمی همین است.

۲. سطحی‌ نگری و ساد‌ه‌ انگاری

به‌ تَبَع ویژگی قبلی ، علوم انسانی قمی‌ در سطح می‌ماند و نمی‌ تواند به عمق و ژرف علوم انسانی راه یابد . این‌جا چون هدف ، فهمِ دقیق‌تر نیست ، دانش‌جو و استاد قمی‌ ، چندان خود را اسیر پیچیدگی‌ ها و راه‌ های کور و بن‌ بست‌های نظری ( که علی‌ القاعده برای یک دانشجو و استاد دیگر جذاب و مهم است ) نمی‌کنند . آن‌ها در پی کوتاه‌ ترین راه و سریع‌ ترین پاسخ اند . تا سریع‌ تر به هدف اصلی خود نایل شوند . همین اقتضا می‌کند که متون آن علم را خوب و دقیق نخوانند ، کم‌ تر سراغ متون اصلی و اصیل بروند ، پراکنده‌ خوانی و بسیار خوانی نکنند و  به‌ محض آن‌ که گمان کنند به آن چه دنبالش بود‌ه‌اند ، رسید‌ه‌اند، جست‌ و جوی بیش‌ تر را کاری گزاف بدانند . درست مانند تفاوت یک پژوهش‌ گر واقعی با آن‌ که فقط برای کنکور درس می‌خواند . اصولاً خوانِش علوم انسانی قمی‌ از علوم انسانی ، خوانِش کنکوری و تستی است . مثلِ کتاب‌های قلم‌ چی و گاج . خوانشی که فقط برای نکات تستی و آن‌ها که در امتحان می‌آید ارزش مطالعه و یادگیری قایل است . و این میان ، طبیعتاً هزاران نکته‌ ی دقیق و ظریف که در پاورقی و پایین عکس‌ ها و جدول‌ ها و ضمایم و فصول محذوف در امتحان است، مغفول می‌مانند . همین است که استاد و دانشجوی قمی‌ خیلی زود در امر یادگیری علوم انسانی به اشباع و احساس استغنا می‌رسند .

۳. اعتماد به نفس کاذب و بیان ادعا‌های گزاف

احساس اشباع و استغنای کاذبِ مذکور ، ظهور نوعی اعتماد به نفس کاذب را در این افراد موجب می‌شود که تحریک‌ شان می‌کند به آسانی ، به‌سرعت و جسورانه به میدان نقد علوم انسانی قدم نهند . چنین است که در فهرست تولیدات قَلَمی‌ فراوان این افراد تا دلتان بخواهد ردیّه و نقد بر نظریّه‌ ها و مکاتب غربی و غیرغربی علوم انسانی به چشم می‌خورد . ردیّه‌ها و نقد‌هایی که البته در مجامع دانشگاهی معمولاً هیچ‌ گاه جدی گرفته  نمی‌شوند . و به همین سبب دانشگاهیان همیشه از جانب قمی‌‌ ها متهّم می‌شوند که « مغرضانه » نمی‌خواهند پاسخ‌ های ایشان را بشنوند . حال‌آن‌که واقعیت ( یا بخش مهمی‌ از واقعیت ) چیز دیگری است و ریشه در ضعف علمی‌ شدید این آثار دارد ، نه غرض‌ ورزی محتمل دانشگاهیان . همان حکایت غُوره‌ نشده مَویزشدن است ، و شاگردی نکرده داعیه‌ی استادی داشتن که سبب می‌شود فلان مدرّسِ علوم انسانی قمی‌ ، که هنوز بیش از چهار دهه از عمرش نگذشته ، جسورانه و با اعتماد به نفسی عجیب فرضاً یک نظریه‌ ی فلسفی یا کلامی‌ را با نگارش جزو‌ه‌ای صد صفحه‌ ای به خیال خود رد کند ! یعنی کاری که یک استاد برجسته‌ ی فلسفه و کلام که سال‌ها در این حوزه استخوان خرد کرده باشد ، شاید هیچ‌ گاه به خود اجازه‌ ی انجامش را ندهد .

از جمله اشکالات علوم انسانی قمی‌ این است که در نقد علوم انسانی ( که فی‌ نفسه هدف قابل قبولی است ) عجولانه و بی محابا برخورد می‌کند و به اقتضا و راه و رسم نقد دقیق علمی بی‌ اعتناست . طرفه آن‌که همین افراد در مورد علوم دینی تعصّبی عجیب نشان می‌ دهند و کافی است یک استاد دانشگاه یا پژوهش‌گر دینیِ غیرحوزوی در باب مقولات دینی سخنی و نظری ( ولو بر اساس تحقیقات و تخصص خود ) بیان کند تا صدا‌ هایی از حوزه به اعتراض بلند شود که چرا به حریمی‌ که در آن تخصص نداری وارد شد‌ه‌ای ؟! و چرا تو که خاکِ حوزه را نخورد‌ه‌ ای در کارِ ما دخالت می‌کنی ! امّا به علوم انسانی که می‌رسد دیگر انگار تخصصی لازم نیست و هر امام‌جمعه و امام‌ جماعت و طلبه‌ ی تازه از راه رسیده و درس‌ نخواند‌ه‌ ای به خود اجازه می‌دهد در بابِ آفات علوم انسانی غربی و لزوم نقد و بومی‌سازی (!) آن ساعت‌ها خطابه و قلم‌ فرسایی کند . چندی پیش کتابی ( یا بهتر بگویم جزوه‌ ی مختصری ) می‌خواندم از یکی از حضرات مشهور به استاد سرشناس کلام در حوزه حضرت آیه الله … با عنوان « عرفی‌شدن دین » . حین مطالعه هر چه جلوتر می‌رفتم ، توأمان بر عصبانیّت و حیرتم افزوده می‌شد که وقتی دانشجوی کم‌سوادی مثل من هم می‌تواند با خواندنِ آن کتابچه بفهمد که نویسنده اساساً نفهمید‌ه است عُرفی‌شدن چه هست و چه نیست ، وی چه‌گونه به خود جسارت قلم‌ زدن در نقد این مفهوم و انتشارش در قالب کتاب را داده است . این حکایت رایجی است در علوم انسانی قمی‌ ؛ نقد مقولاتی که اساساً آن‌ها را آن‌ گونه که باید و دقیق نفهمید‌ه‌ای . چون نخواسته‌ ای بفهمی و فقط خواسته‌ ای رد کنی .

۴. استفاده‌ های نادرست و غیر دقیق از مفاهیم و اصطلاحات

وجه دیگر این دقت کم را در کاربرد‌ های نا به‌ جا و مسامحه‌ آمیز از مفاهیم و اصطلاحات علوم انسانی در ادبیات و تولیدات علوم انسانی قمی‌ می‌توان سراغ گرفت ؛ امری که گاه از آن به « تولید علم » تعبیر می‌شود . دلیل اصلی این رویکرد نادرست ، اکتفا به فهم سطحی و تحت‌ اللفظی از ترجمه‌ ی اصطلاحات خصوصاً مفاهیم و مکاتب نظری و فلسفی ، بدون توجه به خاستگاه تاریخی و جایگاه معنایی و گفتمانی آن‌ها است. ( به‌عنوان نمونه می‌توان به نمایه‌ی « نهج البلاغه » ی مرحوم محمد دشتی اشاره کرد که در دسته‌ بندی موضوعی سخنان آن حضرت پُر است از نام مکاتب و مفاهیم غربی ! فرضاً استفاده از اصطلاح « پلورالیسم » برای هر نوع اشاره به تکثّر ! ) .

۵. کمیّت‌ گرایی

مانند قاعده‌ ی کلی نانوشته در ساختار‌های اجرایی و مدیریت جمهوری اسلامی‌ ، بر علوم انسانی قمی‌ هم رویکرد « کمیّت‌گرایی » حاکم است . در این رویکرد یک فرمول ساده وجود دارد : « افزایش کمیّت ، الزاماً و همیشه مساوی است با پیش‌رفت » . پس هرچه « بزرگ‌ تر » و هر چه « بیش‌تر » ، بهتر ! ماحَصَل آن می‌شود که از ابعاد سخت‌افزاری تا نرم‌ افزاری ، مؤسّسات و دانشگاه‌ های قمی‌ روز به‌ روز درحال فَربه‌ شدن و رشد و گسترش اند ( درست به‌ موازات محجور شدن و تحدید روز به‌ روز علوم انسانی در دیگر دانشگاه‌ها ! ) . از ساختما‌ن‌ ها و عمارت‌های عریض و طویلی که به مدد بیابان‌ های خالی اطراف قم محدودیتی در بزرگی ندارند تا انواع کرسی‌ ها و رشته‌ ها و فصل‌نامه‌ های علمی (!) که تناسبی میان فاصله‌ ی رشدشان با بضاعت دانشی و پژوهشی‌ این مؤسسات نیست. چند ماه پیش که به بازدید یکی از این مؤسسات پرطمطراق علوم انسانی قمی‌ رفته بودم ، یکی از معاونان آن‌جا در گزارش خود با افتخار از دارابودن حدود ۱۶ گروه آموزشی و بیش از ۱۰ نشریه‌ی علمی ( همه هم « علمی‌ ، پژوهشی » ) و چندهزار دانشجو در سطوح عالی سخن می‌گفت . اگر عمر و سابقه‌ی آن مؤسسه را لحاظ کنیم یعنی نهادی به‌مراتب بزرگ‌ تر از دانشگاه تهران در حوزه‌ی علوم انسانی ! حالا این‌که این‌همه حجه الاسلامِ کارشناس ارشد و دکتر کجا رفته‌اند و چه می‌کنند و این‌همه نشریه‌ ی علمی‌ ، پژوهشی چه گُلی به سرِ علوم انسانی ( ولو در همان تعریف قمی‌اش ) زد‌ه‌ اند و این تشکیلاتِ معظّم که تنها یکی از چندین نمونه‌ی قمی‌ است چه‌ قدر در همان هدف نقد و اصلاح علوم انسانی مثمر ثمر و کارآمد بوده ، و سؤالاتی از این قبیل بماند . مهم اندیشه‌ ی توسعه‌گرای آقایان است ؛ مصداق « آفتابه لگن ، هفت‌ دست / شام و ناهار هیچی ».

ج ـ مهندسی و مدیریت علوم انسانی در دانشگاه‌ ها

یکی از وقایع عجیب و مبهم پس از انتخابات نامبارک ۸۸ ، طرح مبحث « آسیب‌شناسی علوم انسانی » آن‌هم در بحبوحه‌ ی بحث تقلّب و فتنه و … بود . باید اعتراف کنم که حقیر تا مدت‌ ها هرچه فکر می‌کردم که وقتی نظام درگیر معضل مهمی‌ چون وقایع تلخ پس از انتخابات و مسأله‌ی مشروعیت و … است ، چرا و با چه توجیهِ ولو سیاسی جبهه‌ ی جدیدی را ذیل این مبحث مقابل خود گشوده ، کم‌ تر راه به جایی می‌بردم ! اما در این چند ماه که زمزمه‌ ها و شایعات ناظر بر اخراج برخی اساتید و تغییر متون و  تحدید رشته‌ ها و ورودی‌ ها و از آن سو جذب وسیع هیئت علمی‌ در رشته‌های علوم انسانی و خصوصاً علوم اجتماعی به تحقق پیوست ، به‌ تدریج از آن ابهام رمزگشایی شد .

آن چه این روز‌ها در محیط‌ های دانشگاهی علوم انسانی می‌گذرد ، نشان از یک چیز دارد ؛ گویا متولّیان امر به این نتیجه رسید‌ه‌ اند که دیگر علوم انسانی قمی‌ به مرحله‌ی بلوغ رسیده و زمان بهره‌ وری و چینِش محصول فرارسیده است . نشانه‌ های آغازین تغییرات هم مؤیّد این فرضیه است . که اگر در اوایل دهه‌ ی هفتاد، نظام به‌ دلایلی که گفته شد از جمله خلأ جای‌ گزین ، رأساً به مصاف علوم انسانی وارد نشد و در همه‌ ی این سال‌ها کمابیش با این علوم مدارا می‌کرد یا به آن‌ها بی‌اعتنا بود ، حال دیگر زمان آن رسیده است که با تکیه بر پتانسیلِ بدیل علوم انسانی قمی‌ ، این علوم ، اصلاح شده و آینده‌ ی علوم انسانی در دانشگاه‌ها به نحو مطلوب « مهندسی » شود . این یعنی دیگر بیابان‌ های فراخ اطراف قم نیز پاسخ‌ گوی عطش توسعه‌ طلبی علوم انسانی قمی‌ نیست و حاملان و مروجان این علوم ، حال با چراغ سبزِ نظام و دولت راهی پایتخت شد‌ه‌ اند . و بعید نیست اگر در آینده‌ ی نه‌ چندان دور ، متون تولیدی این پدیده ، به متون دانشگاهی تبدیل شده و با شعار « تولید علم » و « دانشِ بومی » جایگزین متون پیشین ( که عمدتاً غربی و ترجمه‌ ای اند )  بشود و اساساً دیگر در دانشگاه‌ها ( نه فقط دانشگاه‌های قمی ) علوم انسانی دیگری بر جا نماند . کوتاه سخن آن‌ که بهارِ علوم انسانی قمی فرا رسیده است ؛ درست هم‌ زمان با پاییز علوم انسانی‌های دیگر .

پی‌نوشت:

هیچ حکمی را نمی‌توان به همه‌ی جامعه‌ی بشری نسبت داد مگر آن‌که مواردی را از آن استثناء کرد . طبعاً آن‌ چه در این یادداشت گفته شده نیز مشمول همین قاعده است و نویسنده منکر وجود پژوهش‌ گران ، اساتید و دانشجو طلبه ‌های دقیق ، عالم و کوشا در مجموعه‌ی مؤسّسات و نهاد های آموزشی قمی نیست و نمی‌تواند باشد. دیگر آن‌که نقد علوم انسانی قمی و پدیده ‌ی حجت‌الاسلام دکترها لزوماً به معنی تأیید علوم انسانی‌ های دیگر و یا دقت نظر و ژرف‌ اندیشی اساتید و دانشجویان دانشگاه‌ های معمولی نیست . آن خود قصّه‌ ی پرغصه ‌ای است که بیانش مجال مجزایی می‌طلبد و هدف این نوشته نبوده است . دغدغه‌ ی اصلی من این است که هرچیز از جمله دانش باید سر جای خود باشد . و جای علوم انسانی در معنای متعارف در قم نیست .

همان طور که قبلاً هم گفته بودم ، مطلب علوم انسانی قمی ، دست نوشته ای است از جناب آقای محسن حسام مظاهری که در وبلاگ روستای فطرت آباد منتشر شده بود .

  • من برای نظر شما و آزادی نظر شما احترام فراوان قائلم . نظر شما در این پایگاه ، بلافاصله منتشر می شود.
  • چنان چه آدرس رایانامه ی خود را وارد نمایید ، از پاسخ بنده آگاه می شوید.

از لطفتان سپاسگزارم
دیدگاه دیگران
  1. بخشی

    سلام برادر
    سایت قشنگی داری!
    من هم به تازگی وارد تبلیغ در فضای مجازی شده ام و قطعا کمک ما به همدیگه مؤثره. اگه زحمتی نیست سری به سایت من بزن.
    منتظر انتقاد وپیشنهاد جهت بهبود سایت هستم.

    • امیر کریمی گنابادی

      سلام … چشماتون قشنگ می بینه . حتماً مزاحمتون میشم و با هم مرتبط خواهیم بود .

  2. حسین

    کلیتش را قبول دارم ولی نفی کلی را قبول ندارم. اینکه هیچ کار علمی نشده را قبول ندارم. بالخره تلاشهایی شده و برخی تلاشها مثمر ثمر علمی بوده و در مجامع دانشگاهی جا پیدا کرده