
اخلاق سایبری (۱) : هویت و سرقت هویت
همه ی ما در زندگی حقیقی خودمان با مجموعه ای از ارتباطات…
گاهی برای رسیدن به خوبی ها باید از خوشی ها گذشت.
مطلبی که خواهید خواند و عنوان آن علوم انسانی قُمی است ، نقلِ قولی از وبلاگ « روستای فطرت آباد » است که به قلم آقای محسن حسام مظاهری که اصفهانی هستند و دانشجو و جامعه شناس و سردبیر چند مجله و البته مدیر نشر خیمه نگاشته شده است .
سعی کرده ام که قانون ناوشته ی « منعِ تصرف در متون دیگران » را عملی کنم . لذا هیچ دخل و تصرفی در مطلبِ ایشان نکرده ام و اگر بر خلافِ سایر مطالب این پایگاه ، نام افراد بدون القاب علمی و رسمی شان آمده یا … به هر حال ، حاصلِ قلم ایشان است .
خواندن دست نوشته ی جذاب و پر از دغدغه ی ایشان را به همه ی شما توصیه می کنم :
الف ـ علوم انسانی به مثابه ی « دشمن »
ماجرا بر می گردد به زمانی که حوزه های علمیه ، یا دقیق تر بگویم نظام جمهوری اسلامی و حوزویان مرتبط و وابسته ی هوادار آن ، جبهه ی جدیدی از مخالفت را پیشاروی خود دیدند که غریبه مینمود . کسانی پیدا شده بودند که به طور جدّی برخی باورها و مُحکماتِ بنیادینِ حوزه ها و طلاب را به چالش فرامیخواندند؛ آنهم با ادبیات و رویکرد هایی که عموم حوزویان با آن چندان آشنایی نداشتند . ماجرا برمیگردد به حوالیِ سال های پایانی دهه ی شصت . به همان موقع ها که دکتر سروش ( هم او که پیشتر عضو « شورایعالی انقلاب فرهنگی » بود و در تلویزیون دوشادوش آیه الله مصباح یزدی با چپها مناظره میکرد ) دیگر ردای تئوریسینی در خدمتِ نظام را از تن به در آورده و انگشت در لانهی پُرزنبورِ کلام و اندیشهی دینی فرو برده بود . و پشتِ سرش جماعتی از اعوان و انصار و مریدان و همفکران به این عرصه قدم نهادند. قدمهای نخستین محتاطانه و آرام بود ؛ امّا دیری نگذشت که گام ها محکم شدند و سخن ها صریح و « شمشیر » ها برهنه و گستاخ . « قَبض و بَسط » که منتشر شد ، دیگر نظام و هم راهان حوزوی اش به یقین رسیدند که رَکَب خورده اند . آنهم از کَس و کسانی که سالها امین و مورد اطمینان شان بودند .
چند صباحی به ردیّه نویسی و نامه های پاسخ و حتی افشاگری گذشت . امّا مرور زمان ، نظام و حوزه را به این نتیجه ی راهبردی و مُهم رهنمون شد که داستان فراتر از اینهاست و دشمنِ اصلی نه سروش ، بلکه اساساً علومِ انسانیِ غربی است که حالا و پس از آنکه به حساب دیگر ادیانِ ابراهیمی ( مسیحیت و یهود ) رسیده ، سراغ اسلام و تشیّع آمده است .
البته این دشمن ، چندان نو ظهور نبود . پیش تر هم یکی دو بار سر و کلّه اش پیدا شده بود . ازجمله در دهه ی چهل و پنجاه که کسانی چون دکتر امیرحسین آریانپور از سویی و دکتر شریعتی از سوی دیگر با عقبه ی همین علوم به مصاف روحانیّت آمده بودند . منتهی اینبار ماجرا کمّاً و کیفاً متفاوت بود . نه جامعه، جامعهی آن زمان بود . نه حرفها مشابه آن حرف ها . نه چالشها از آن جنس . آریانپور به تبلیغ مارکسیسم مشغول بود ( که تکلیفش روشن بود ) و شریعتی ، در بدترین حالت ، تاریخ و هویّت صنفی و جای گاه و نقش و کُنِش اجتماعی روحانیّت را به چالش می کشاند و کم تر به ساحتِ اندیشه و کلامِ دین ورود میکرد یا دغدغه و مجال چنین ورودی را داشت . این بود که با چند منبر و حکمِ تکفیر و نامه و نصیحت و انذار میشد مهارشان کرد ( یا لااقل تصوّر میشد که میشود.) مضافاً که کار دیگری هم از دست روحانیت در آن دوران بر نمی آمد . نه قدرت سیاسی داشت نه سرمایه ی لازم . امّا حالا و در دومین دهه ی انقلاب اسلامی دیگر صورت مسأله متفاوت بود . هم چالشها دیگرگون بودند هم روحانیّت در گزینش و تعریف راههای مقابله با چالشها مبسوط الید شده بود . )
همین تغییرات بود که در اوان پیروزی به آرمان انقلابیِ « انقلاب فرهنگی » انجامید و چند سالی دانشگاه ها را به تعطیلی کشاند تا علوم ، اسلامیزه شوند . گرچه گذشت زمان نا کار آمدی انقلاب فرهنگی را نشان داد . چراکه در عمل ، اولاً هدف سیاسی پاکسازی دانشگاهها از گروهکها و سمپاتهای احزاب دگر اندیش و مخالف بر دیگر اهداف این انقلاب غلبه یافت ؛ ثانیاً تغییر متون به اقتضای آن عصر ، بیشتر به معنای « چپزدایی » بود تا اسلامیسازی . ثالثاً در رویکردی عملگرایانه ، قصّه به اخراج یک سری استاد چپگرا و « طاغوتی » و افزودنِ چند واحد دروس عمومی اسلامی ( معارف اسلامی ، تاریخ اسلام ، متون اسلامی و … ) به دروس دانشگاهی و چسباندنِ عکس امام به صفحه ی نخست کتابهای دانشگاهی انتشارات سمت ختم شد . و چه سندی برای این ناکارآمدی آشکار تر از آن که در دهه ی هفتاد ، درست یکی از همانها که مسئولیت آن انقلاب و اصلاح را برعهدهاش گذاشته بودند ، در صف اول چالش سازان بود . پس مشکل فقط سروش نبود ؛ مشکلِ بزرگتر ، دانشگاهها و رشتههایی اند که نوع معرفتی را آموزش و بسط میدهند که کار را به چنین مواجهه هایی میکشاند و باز بزرگ تر از آن اساساً مشکلِ اصلی همین معرفت ها و علوم اند که ماحَصَلش میشود یکی مثل سروش . علوم انسانی ( که گمان میشد رام و اصلاح شده ) دوباره دشمن نظام و حوزه شد ؛ آنهم دشمنی که دیگر با ردیّه و خطابه نمیشد سرجایش نشاند .
ب ـ علوم انسانیِ قُمی
چه میشد کرد ؟ به فرض هم که باز چند سالی دانشگاه ها بسته میشدند ؛ پس از بازگشایی باز همان آش بود و همان کاسه . با کدام عِدّه و عُده ی دانشگاهی و چه بضاعتِ علمی جایگزینی قرار بود علوم انسانی اصلاح شود ؟ این پاسخ ها حکایت از آن داشت که الگوی انقلاب فرهنگی دوم نمیتواند کارآمد باشد . نیاز به پاسخ دیگر و کارآمدتری بود که پس از طی روندی ، نظام به آن رسید : «بدیلسازی» ! بدین معنا که وقتی نمیشود دانشگاه و علوم انسانیِ موجود را اصلاح کرد ، باید نظام خود رأساً وارد میدان شود و شبهِ دانشگاه و شبهِ علوم انسانی تولید نماید . بهموازات نهاد دانشگاه ، نهادسازی کند و بهموازات معرفت علوم انسانی ، معرفتسازی .
این سیاست از همان اوایل دههی هفتاد سریعاً عملیاتی شد . مهمترین نمودهای این روند یکی تأسیس و راهاندازی دانشگاه ها و مؤسسات پژوهشی در حوزهی علوم انسانی خصوصاً در شهر قم و جذب طلاب به آنها بود و دیگری اعزام گسترده ی طلاب برگزیده به دانشگاههای خارج کشور .
نتیجه آن شد که امروز وارد شهر قم که میشوی، خصوصاً در مرکز شهر و حوالی حرم ، در هر کوچه پس کوچه ای که حتی ممکن است آسفالت درست و درمانی هم نداشته باشد ، پا گذاری ، دو سه تا مؤسسه ی علمی ، پژوهشی ، تحقیقاتی یا کتابخانه یا انتشارات می بینی که هرکدام در تیول یک آیه الله ، یک حضرت استاد و … اند و جالب آن که بسیاری شان هم پیشوند « بینالمللی » را یدک میکشند ! مؤسساتی در ساختمانهای شیک و شکیل و ساختهشده با هزینههای بالا و تجهیز شده به امکاناتی گاه به مراتب بهتر و بیش تر از یک دانشگاه معمولی ؛ و دانشی با برچسبِ علوم انسانی ( و گاه با پسوند « اسلامی ») که در این نهادها تولید میشود و ماحَصَلش میشود فهرست بلند بالای کتابها ، مقالات ، نشریات جور واجور علمی ، پژوهشی و علمی ، تخصصی و علمی ، ترویجی و کرسیهای رنگ و وارنگ کارشناسی ارشد و دکترا و خیل عظیمی از « حجه الاسلام دکتر »ها . مجموعهی اینها پدیدهای است که من نامش را میگذارم « علوم انسانیِ قمی » !
علومِ انسانی قمی اساساً یک پدیدهی خاص ، محصول شرایطی خاص و زاییده ی نیاز ها و ضرورت هایی غیر علمی و عمدتاً سیاسی و حتی اعتقادی است. این پدیده با آن چه بهعنوان همین علوم در نهاد های دانشگاهی دیگر ( خصوصاً در تهران ) تولید و آموخته میشود ، تفاوت دارد . ازجمله ی مهمترین ویژگیها و اشکالات علوم انسانی قمی میتوان به این موارد اشاره کرد :
۱. کسب دانش معطوف به ردّ آن
علوم انسانی قمی ، در مواجهه با علوم انسانی ، بیموضع نیست و پیشفرضهایی مسلّم انگاشته شده و قاطع دارد . از جمله آنکه این علوم را بهجهت خاستگاه غربی شان ، اباحه گرا ، اِلحادی و مُعارض با دین میداند . بههمین دلیل اساساً بر پایه ی نقد علوم انسانی ، ناکارآمد نشان دادن آن ، برجستهسازی نواقص و تعارضات آن با باور ها و گزاره های دینی و در نهایت ردّ و مقابله با آن هدف گذاری شده است . نیاز به گفتن نیست که یک دنیا تفاوت است میان کسی که دانشی را میآموزد به قصد دانشآموزی و کسب یک معرفت و آگاهی ، و دیگری که دانشی را میآموزد تا آن را تخریب کند . هدف اولی فهم آن دانش است و هدف دومی کشف ضعفهای آن دانش . اولی میخواهد بفهمد و دومی میخواهد طرد کند . یکی از تفاوتهای مهم علوم انسانی قمی و غیرقمی همین است.
۲. سطحی نگری و ساده انگاری
به تَبَع ویژگی قبلی ، علوم انسانی قمی در سطح میماند و نمی تواند به عمق و ژرف علوم انسانی راه یابد . اینجا چون هدف ، فهمِ دقیقتر نیست ، دانشجو و استاد قمی ، چندان خود را اسیر پیچیدگی ها و راه های کور و بن بستهای نظری ( که علی القاعده برای یک دانشجو و استاد دیگر جذاب و مهم است ) نمیکنند . آنها در پی کوتاه ترین راه و سریع ترین پاسخ اند . تا سریع تر به هدف اصلی خود نایل شوند . همین اقتضا میکند که متون آن علم را خوب و دقیق نخوانند ، کم تر سراغ متون اصلی و اصیل بروند ، پراکنده خوانی و بسیار خوانی نکنند و به محض آن که گمان کنند به آن چه دنبالش بودهاند ، رسیدهاند، جست و جوی بیش تر را کاری گزاف بدانند . درست مانند تفاوت یک پژوهش گر واقعی با آن که فقط برای کنکور درس میخواند . اصولاً خوانِش علوم انسانی قمی از علوم انسانی ، خوانِش کنکوری و تستی است . مثلِ کتابهای قلم چی و گاج . خوانشی که فقط برای نکات تستی و آنها که در امتحان میآید ارزش مطالعه و یادگیری قایل است . و این میان ، طبیعتاً هزاران نکته ی دقیق و ظریف که در پاورقی و پایین عکس ها و جدول ها و ضمایم و فصول محذوف در امتحان است، مغفول میمانند . همین است که استاد و دانشجوی قمی خیلی زود در امر یادگیری علوم انسانی به اشباع و احساس استغنا میرسند .
۳. اعتماد به نفس کاذب و بیان ادعاهای گزاف
احساس اشباع و استغنای کاذبِ مذکور ، ظهور نوعی اعتماد به نفس کاذب را در این افراد موجب میشود که تحریک شان میکند به آسانی ، بهسرعت و جسورانه به میدان نقد علوم انسانی قدم نهند . چنین است که در فهرست تولیدات قَلَمی فراوان این افراد تا دلتان بخواهد ردیّه و نقد بر نظریّه ها و مکاتب غربی و غیرغربی علوم انسانی به چشم میخورد . ردیّهها و نقدهایی که البته در مجامع دانشگاهی معمولاً هیچ گاه جدی گرفته نمیشوند . و به همین سبب دانشگاهیان همیشه از جانب قمی ها متهّم میشوند که « مغرضانه » نمیخواهند پاسخ های ایشان را بشنوند . حالآنکه واقعیت ( یا بخش مهمی از واقعیت ) چیز دیگری است و ریشه در ضعف علمی شدید این آثار دارد ، نه غرض ورزی محتمل دانشگاهیان . همان حکایت غُوره نشده مَویزشدن است ، و شاگردی نکرده داعیهی استادی داشتن که سبب میشود فلان مدرّسِ علوم انسانی قمی ، که هنوز بیش از چهار دهه از عمرش نگذشته ، جسورانه و با اعتماد به نفسی عجیب فرضاً یک نظریه ی فلسفی یا کلامی را با نگارش جزوهای صد صفحه ای به خیال خود رد کند ! یعنی کاری که یک استاد برجسته ی فلسفه و کلام که سالها در این حوزه استخوان خرد کرده باشد ، شاید هیچ گاه به خود اجازه ی انجامش را ندهد .
از جمله اشکالات علوم انسانی قمی این است که در نقد علوم انسانی ( که فی نفسه هدف قابل قبولی است ) عجولانه و بی محابا برخورد میکند و به اقتضا و راه و رسم نقد دقیق علمی بی اعتناست . طرفه آنکه همین افراد در مورد علوم دینی تعصّبی عجیب نشان می دهند و کافی است یک استاد دانشگاه یا پژوهشگر دینیِ غیرحوزوی در باب مقولات دینی سخنی و نظری ( ولو بر اساس تحقیقات و تخصص خود ) بیان کند تا صدا هایی از حوزه به اعتراض بلند شود که چرا به حریمی که در آن تخصص نداری وارد شدهای ؟! و چرا تو که خاکِ حوزه را نخورده ای در کارِ ما دخالت میکنی ! امّا به علوم انسانی که میرسد دیگر انگار تخصصی لازم نیست و هر امامجمعه و امام جماعت و طلبه ی تازه از راه رسیده و درس نخوانده ای به خود اجازه میدهد در بابِ آفات علوم انسانی غربی و لزوم نقد و بومیسازی (!) آن ساعتها خطابه و قلم فرسایی کند . چندی پیش کتابی ( یا بهتر بگویم جزوه ی مختصری ) میخواندم از یکی از حضرات مشهور به استاد سرشناس کلام در حوزه حضرت آیه الله … با عنوان « عرفیشدن دین » . حین مطالعه هر چه جلوتر میرفتم ، توأمان بر عصبانیّت و حیرتم افزوده میشد که وقتی دانشجوی کمسوادی مثل من هم میتواند با خواندنِ آن کتابچه بفهمد که نویسنده اساساً نفهمیده است عُرفیشدن چه هست و چه نیست ، وی چهگونه به خود جسارت قلم زدن در نقد این مفهوم و انتشارش در قالب کتاب را داده است . این حکایت رایجی است در علوم انسانی قمی ؛ نقد مقولاتی که اساساً آنها را آن گونه که باید و دقیق نفهمیدهای . چون نخواسته ای بفهمی و فقط خواسته ای رد کنی .
۴. استفاده های نادرست و غیر دقیق از مفاهیم و اصطلاحات
وجه دیگر این دقت کم را در کاربرد های نا به جا و مسامحه آمیز از مفاهیم و اصطلاحات علوم انسانی در ادبیات و تولیدات علوم انسانی قمی میتوان سراغ گرفت ؛ امری که گاه از آن به « تولید علم » تعبیر میشود . دلیل اصلی این رویکرد نادرست ، اکتفا به فهم سطحی و تحت اللفظی از ترجمه ی اصطلاحات خصوصاً مفاهیم و مکاتب نظری و فلسفی ، بدون توجه به خاستگاه تاریخی و جایگاه معنایی و گفتمانی آنها است. ( بهعنوان نمونه میتوان به نمایهی « نهج البلاغه » ی مرحوم محمد دشتی اشاره کرد که در دسته بندی موضوعی سخنان آن حضرت پُر است از نام مکاتب و مفاهیم غربی ! فرضاً استفاده از اصطلاح « پلورالیسم » برای هر نوع اشاره به تکثّر ! ) .
۵. کمیّت گرایی
مانند قاعده ی کلی نانوشته در ساختارهای اجرایی و مدیریت جمهوری اسلامی ، بر علوم انسانی قمی هم رویکرد « کمیّتگرایی » حاکم است . در این رویکرد یک فرمول ساده وجود دارد : « افزایش کمیّت ، الزاماً و همیشه مساوی است با پیشرفت » . پس هرچه « بزرگ تر » و هر چه « بیشتر » ، بهتر ! ماحَصَل آن میشود که از ابعاد سختافزاری تا نرم افزاری ، مؤسّسات و دانشگاه های قمی روز به روز درحال فَربه شدن و رشد و گسترش اند ( درست به موازات محجور شدن و تحدید روز به روز علوم انسانی در دیگر دانشگاهها ! ) . از ساختمان ها و عمارتهای عریض و طویلی که به مدد بیابان های خالی اطراف قم محدودیتی در بزرگی ندارند تا انواع کرسی ها و رشته ها و فصلنامه های علمی (!) که تناسبی میان فاصله ی رشدشان با بضاعت دانشی و پژوهشی این مؤسسات نیست. چند ماه پیش که به بازدید یکی از این مؤسسات پرطمطراق علوم انسانی قمی رفته بودم ، یکی از معاونان آنجا در گزارش خود با افتخار از دارابودن حدود ۱۶ گروه آموزشی و بیش از ۱۰ نشریهی علمی ( همه هم « علمی ، پژوهشی » ) و چندهزار دانشجو در سطوح عالی سخن میگفت . اگر عمر و سابقهی آن مؤسسه را لحاظ کنیم یعنی نهادی بهمراتب بزرگ تر از دانشگاه تهران در حوزهی علوم انسانی ! حالا اینکه اینهمه حجه الاسلامِ کارشناس ارشد و دکتر کجا رفتهاند و چه میکنند و اینهمه نشریه ی علمی ، پژوهشی چه گُلی به سرِ علوم انسانی ( ولو در همان تعریف قمیاش ) زده اند و این تشکیلاتِ معظّم که تنها یکی از چندین نمونهی قمی است چه قدر در همان هدف نقد و اصلاح علوم انسانی مثمر ثمر و کارآمد بوده ، و سؤالاتی از این قبیل بماند . مهم اندیشه ی توسعهگرای آقایان است ؛ مصداق « آفتابه لگن ، هفت دست / شام و ناهار هیچی ».
ج ـ مهندسی و مدیریت علوم انسانی در دانشگاه ها
یکی از وقایع عجیب و مبهم پس از انتخابات نامبارک ۸۸ ، طرح مبحث « آسیبشناسی علوم انسانی » آنهم در بحبوحه ی بحث تقلّب و فتنه و … بود . باید اعتراف کنم که حقیر تا مدت ها هرچه فکر میکردم که وقتی نظام درگیر معضل مهمی چون وقایع تلخ پس از انتخابات و مسألهی مشروعیت و … است ، چرا و با چه توجیهِ ولو سیاسی جبهه ی جدیدی را ذیل این مبحث مقابل خود گشوده ، کم تر راه به جایی میبردم ! اما در این چند ماه که زمزمه ها و شایعات ناظر بر اخراج برخی اساتید و تغییر متون و تحدید رشته ها و ورودی ها و از آن سو جذب وسیع هیئت علمی در رشتههای علوم انسانی و خصوصاً علوم اجتماعی به تحقق پیوست ، به تدریج از آن ابهام رمزگشایی شد .
آن چه این روزها در محیط های دانشگاهی علوم انسانی میگذرد ، نشان از یک چیز دارد ؛ گویا متولّیان امر به این نتیجه رسیده اند که دیگر علوم انسانی قمی به مرحلهی بلوغ رسیده و زمان بهره وری و چینِش محصول فرارسیده است . نشانه های آغازین تغییرات هم مؤیّد این فرضیه است . که اگر در اوایل دهه ی هفتاد، نظام به دلایلی که گفته شد از جمله خلأ جای گزین ، رأساً به مصاف علوم انسانی وارد نشد و در همه ی این سالها کمابیش با این علوم مدارا میکرد یا به آنها بیاعتنا بود ، حال دیگر زمان آن رسیده است که با تکیه بر پتانسیلِ بدیل علوم انسانی قمی ، این علوم ، اصلاح شده و آینده ی علوم انسانی در دانشگاهها به نحو مطلوب « مهندسی » شود . این یعنی دیگر بیابان های فراخ اطراف قم نیز پاسخ گوی عطش توسعه طلبی علوم انسانی قمی نیست و حاملان و مروجان این علوم ، حال با چراغ سبزِ نظام و دولت راهی پایتخت شده اند . و بعید نیست اگر در آینده ی نه چندان دور ، متون تولیدی این پدیده ، به متون دانشگاهی تبدیل شده و با شعار « تولید علم » و « دانشِ بومی » جایگزین متون پیشین ( که عمدتاً غربی و ترجمه ای اند ) بشود و اساساً دیگر در دانشگاهها ( نه فقط دانشگاههای قمی ) علوم انسانی دیگری بر جا نماند . کوتاه سخن آن که بهارِ علوم انسانی قمی فرا رسیده است ؛ درست هم زمان با پاییز علوم انسانیهای دیگر .
پینوشت:
هیچ حکمی را نمیتوان به همهی جامعهی بشری نسبت داد مگر آنکه مواردی را از آن استثناء کرد . طبعاً آن چه در این یادداشت گفته شده نیز مشمول همین قاعده است و نویسنده منکر وجود پژوهش گران ، اساتید و دانشجو طلبه های دقیق ، عالم و کوشا در مجموعهی مؤسّسات و نهاد های آموزشی قمی نیست و نمیتواند باشد. دیگر آنکه نقد علوم انسانی قمی و پدیده ی حجتالاسلام دکترها لزوماً به معنی تأیید علوم انسانی های دیگر و یا دقت نظر و ژرف اندیشی اساتید و دانشجویان دانشگاه های معمولی نیست . آن خود قصّه ی پرغصه ای است که بیانش مجال مجزایی میطلبد و هدف این نوشته نبوده است . دغدغه ی اصلی من این است که هرچیز از جمله دانش باید سر جای خود باشد . و جای علوم انسانی در معنای متعارف در قم نیست .
همان طور که قبلاً هم گفته بودم ، مطلب علوم انسانی قمی ، دست نوشته ای است از جناب آقای محسن حسام مظاهری که در وبلاگ روستای فطرت آباد منتشر شده بود .
سلام برادر
سایت قشنگی داری!
من هم به تازگی وارد تبلیغ در فضای مجازی شده ام و قطعا کمک ما به همدیگه مؤثره. اگه زحمتی نیست سری به سایت من بزن.
منتظر انتقاد وپیشنهاد جهت بهبود سایت هستم.
سلام … چشماتون قشنگ می بینه . حتماً مزاحمتون میشم و با هم مرتبط خواهیم بود .
کلیتش را قبول دارم ولی نفی کلی را قبول ندارم. اینکه هیچ کار علمی نشده را قبول ندارم. بالخره تلاشهایی شده و برخی تلاشها مثمر ثمر علمی بوده و در مجامع دانشگاهی جا پیدا کرده